Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)


آسمان امشب ز دامن جای گل ریزد ستاره
ماه، سرگرم تماشا مهر مبهوت نظاره

مرحبا! ای ماه شعبان، ماه آوردی دوباره
ماه آوردی دوباره ماه، نه! یک ماه پاره

قلب آل‌الله خرم، چشم خیرالناس روشن
خانه ی مولا شده از طلعت عباس، روشن
--
چشم دل بگشا که وجه خالق اکبر ببینی
شیر ثارالله را در دامن حیدر ببینی

بلکه در آغوش حیدر، حیدر دیگر ببینی
ساقی عترت کنار ساقی کوثر ببینی

چشم شو تا بنگری آیینه ی حق‌الیقین را
شیر ثارالله و شمشیر امیرالمؤمنین را
--
فاطمه! ام‌البنین! شیرخدا را شیر زادی
مرحبا! مادر! که بر دست خدا شمشیر زادی

سوره ی انا فتحنا را بهین تفسیر زادی
لشکر پیروز دشت کربلا را میر زادی

شیرِ شیر داور است این پای تا سر حیدر است این
فاش می‌گویم که زهرا را حسین دیگر است این
--
روی، داور دست، حیدر خصلت و خوی رسولش
سیر معراج الهی هم صعودش هم نزولش

کیست این ریحانه الحیدر که زهرای بتولش
کرده در اوج سرافرازی به فرزندی قبولش؟

نقش پیشانیش باشد این که این یار حسین است
حضرت عباس، سقا و علمدار حسین است
--
اوست آن عبدی که کس نشناخت او را جز امامش
ناتمامش خوانده ام خوانم اگر ماه تمامش

لرزه ها افکنده بر پشت سپاه کفر، نامش
از خدا و انبیا و اولیا بادا سلامش

شأن او شأن امامت دست او دست کرامت
سایه ی قدش قیامت تا قیامت راست‌قامت
--
جز علی هرکس بگوید مدح او باشد شکستش
بوسه گاه مرتضی روی و جبین و چشم و دستش

گشت تقدیم خدا روز شهادت بود و هستش
دست از دست و سر و جان شست در عهد الستش

بر وفای عهد خود تا پای جان استاد، آری!
هم شعار بذل جان سرداد هم سر داد، آری!
--
ای که با خون خدا ممزوجی و خون خدایی
دستگیر عالم و سردار دست از تن جدایی

نور چشم فاطمه، مصباح مصباح‌الهدایی
بلکه در روز قیامت بر شهیدان مقتدایی

تو علمدار حسینی تا ابد یار حسینی
شیر عاشورای خون و مرد ایثار حسینی
--
بازوی فرزند زهرا دست از پیکر جدایت
چارده معصوم را باشد به لب ذکر ثنایت

بلکه هنگام ولادت کرده شیر حق دعایت
کیستی تو که امامت گفت جان من فدایت؟

ای همه آزادمردان شاهد آقایی تو
خضر با آب حیاتش تشنه ی سقایی تو
--
آب دریا نعره زد تا جرعه ای از آن بنوشی
غیرتت می‌گفت باید چون دل دریا بجوشی

بین دریا تشنه باشی آب دریا را ننوشی
مرحبا! تا آخرین خط عطش باید بکوشی

ای شرار تشنگی نور چراغ مکتب تو
بحر سوزان تب تو آب عطشان لب تو
--
تو دلت آرام اما آب دریا بی‌قرارت
بحر، رفع تشنگی کرده ز چشم اشک‌بارت

بلکه دریا قرن‌ها گردیده بر گرد مزارت
آب شد خون جبین و گشت جاری بر عذارت

سوخت در آب روان بر تشنگان پا تا سر تو
شک ندارم اینکه زهرا خوانده خود را مادر تو
--
دل گرفتار تو اما تو گرفتار حسینی
جان جانانی و با جانت خریدار حسینی

از ولادت تا شهادت محو دیدار حسینی
بلکه فردای قیامت هم علمدار حسینی

کیستی تو؟ کیستی تو؟ ای عطش آب بقایت
وقت جان دادن پیمبر آب آورد از برایت
---
ای سلام آب بر لب‌های خشکت تا قیامت
ای پس از ایثار جان خویش هم یار امامت

یافته عشق و وفا از خون بازویت سلامت
سائل درگاه تو آقایی و جود و کرامت

این تویی مولا! که منت بر سر «میثم» نهادی
نخل خشکش را ز بحر بی‌کرامت آب دادی


1392/3/23
صفحه قبل صفحه بعد