Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)


امشب از بیت علی بوی گل یاس آمد
بوی عشق و ادب و غیرت و احساس آمد

اشجع النّاس زصلب شرف النّاس آمد
جان بگیرید به ایثار که عبّاس آمد

بر علی نور دو عین دگری پیدا شد
همه گفتند حسین دگری پیدا شد
--
بحر مواج ولایت گهری دیگر زاد
نخل سر سبز امامت ثمری دیگر زاد

یا مگر حضرت زهرا پسری دیگر زاد
فلک مجد و کرامت قمری دیگر زاد

دامن گلبن توحید بهار آورده
فاطمه بر پسر فاطمه یار آورده
--
قامتش نخله ی طوباست، فدایش گردم
هیبتش هیبت باباست، فدایش گردم

صورتش جنّت اعلاست، فدایش گردم
پسر سوّم زهراست، فدایش گردم

از ولادت خط ایثار نشانش دادند
الف قامت دلدار نشانش دادند
--
صورت و خال و لبش مصحف حسن ازلی است
پای تا فرق جمال احد لم یزلی است

از طفولیّت، شاگرد کلاس سه ولی است
پدرش شیرِ حق این شیر حسین بن علی است

او ولی الله و این زاده ی خیر النّاس است
او علیّ بن ابی طالب و این عبّاس است
--
نه عجب مهر برد سجده به خاک راهش
نه عجب از مه رخ نور ستاند ماهش

مادرش فاطمه مبهوت جلال و جاهش
بُرد و گرداند به دور سر ثار اللّهش

گفت ای مادر عبّاس فدایت گردد
دست و چشم و سر عبّاس فدایت گردد
--
من نگویم به جهان قرص قمر آوردم
یا که خورشید در آغوش سحر آوردم

یا که بر شیر خدا شیر دگر آوردم
تا کند جان به فدای تو پسر آوردم

این امیر سپه توست قبولش فرما
این فداییّ ره توست قبولش فرما
--
ای فروغ دل مصباح هُدی یا عبّاس
ای همه جان جهانت به فدا یا عبّاس

ای حسین دگر شیر خدا یا عبّاس
رتبه ات فوق تمام شهدا یا عبّاس

پسر شیر خدا، شیر حسین بن علی
دست رزمنده و شمشیر حسین بن علی
--
ای همه خون علی در رگ و در پیکر تو
پدرم باد فدای پدر و مادر تو

یوسف فاطمه دلباخته ی منظر تو
هدیه ی دوست شده دست تو، چشم و سر تو

چه بیارم چه بگویم چه بخوانم به ثنات
پسر فاطمه فرمود که جانم به فدات
--
تو به رخ لاله ی عبّاسیِ دو فاطمه ای
تو حسین دگر و باب نجات همه ای

مرگ، شمع تو، تو پروانه ی بی واهمه ای
میزبان علی و فاطمه در علقمه ای

گر چه زهرا به کنارت عوض مادر بود
اوّلین زائر دیدار تو پیغمبر بود
--
ای همه خلق جهان بنده ی آقایی تو
خضر با آب بقا تشنه ی سقّایی تو

خجل از تشنه لبان دیده ی دریایی تو
شهدا داده دل از کف به دل آرایی تو

بحر از شوق کف دست تو بیتاب شده
آب با یاد لبت سوخته و آب شده
--
آب می گفت مرا از لب خود آب بده
موج می گفت مرا با تب خود تاب بده

بحر می گفت زاشگم گهر ناب بده
مشک می گفت بتاز آب به ارباب بده

دشت و صحرا و مه و ماهی و موج و یم و مشک
همه گشتند بر احوال تو تبدیل به اشک
--
تو ابوفاضلی و فضل و شرف را پدری
تو شهید و زتمام شهدا خوب تری

هاشمیّون قمرند و تو بر آنان قمری
زاده ی امِّ بنیّنی و به زهرا پسری

باء بسم الله ایثار زخال لب توست
مرغ شب شیفته ی اشگ نماز شب توست
--
آب ها تشنه لب لعل گهر بار تواند
بحرها شیفته ی لحظه ی ایثار تواند

خلق ها جان به سر دست خریدار تواند
ناله ها شعله کشیدند و علمدار تواند

نخل «میثم» همه در وصف تو بار آورده
برگ برگش شده باغیّ و بهار آورده


1392/3/23
صفحه قبل صفحه بعد