Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)


ای نخل ادب ثمر مبارک
وی بحر شرف گهر مبارک

ای شمس ولا قمر مبارک
ای طور علی شجر مبارک

ای عشق و وفا پدر مبارک
ای شیر خدا پسر مبارک

میلاد حسین دیگر آمد
الحق که دوباره حیدر آمد
--
این کیست؟ برادر حسین است
این شیر دلاور حسین است

این پاره ی پیکر حسین است
این ساقی ساغر حسین است

این روح مطهر حسین است
فرمانده ی لشکر حسین است

این ماه امیرمؤمنین است
این صورتِ صورت آفرین است
--
حیدر گل و این پسر گلاب است
مه بر سر دست آفتاب است

از نور به صورتش نقاب است
سر تا به قدم ابوتراب است

سردار رشید انقلاب است
در دست پدر به پیچ و تاب است

اشکش همه جاری از دو عین است
چشمش همه حال بر حسین است
--
شیرین لب و شور آفریده
از دیده و دست، دل بریده

مرغ دلش از قفس پریده
آوای حسین را شنیده

خون در دل و اشک در دو دیده
پیراهن صبر را دریده

آهنگ وصال یار دارد
با خون خدا قرار دارد
--
آغوش علی بود مقامش
از حضرت فاطمه سلامش

ما سائل و او کرم مرامش
او ساقی و چشم ماست جامش

عشق و ادب و وفاست نامش
بگرفت چو در بغل امامش

دیدند دو مهر منجلی را
رخسار محمد و علی را
--
عباس همان عزیز زهراست
عطشان لب او هیشه دریاست

او ماه ستارگان صحراست
فرمانده و پاسدار و سقاست

دور از شهدا اگر چه تنهاست
تا حشر، چراغ انجمن هاست

دل، مُشت گِلی ز کربلایش
جان، زائر گنبد طلایش
--
دریا چو کفش کَرم ندارد
بی او که حرم حَرم ندارد

اسلام به کف عَلَم ندارد
تا هست، حسین غم ندارد

در بین سپاه، کَم ندارد
باک از عرب و عجم ندارد

او شیر خدای را بود شیر
فرزند کرامت است و شمشیر
--
ای حیدر حیدر ولایت
ای صاحب سنگر ولایت

ای حامی و یاور ولایت
سر لشکر بی سر ولایت

فرزند و برادر ولایت
عباسِ دو مادر ولایت

تو چار امام را معینی
از روز نخست یار دینی
--
ماه شهدا به نی سر توست
قرآن حسین پیکر توست

باب همه انبیاء در توست
آغوش حسین سنگر توست

دریا نگهش به ساغر توست
خون گلوی تو کوثر توست

سردار سپاه دین به هر عصر
تنها رجز تو سوره ی نصر
--
ای بحر ز آتش تو بی تاب
ای آب هم از خجالتت آب

سر تا قدمت حقیقت ناب
ابروی تو عشق راست محراب

ما بنده ی کوچک و تو ارباب
دریا گوید: مرا تو دریاب

من آبم و تشنه ی تو هستم
سقای حرم بگیر دستم
--
ما و کرم تو یا ابوالفضل
طوف حرم تو یا ابوالفضل

خاک قدم تو یا ابوالفضل
دریای غم تو یا ابوالفضل

مرهون دم تو یا ابوالفضل
زیر عَلَم تو یا ابوالفضل

ای عالم و آدمت سپاهی
بر «میثم» خویش هم نگاهی


1393/3/12
صفحه قبل صفحه بعد