چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی ست
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی ست
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بوَد چشم من از آب تهی ست
به روی اسب قیام و به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است ز آداب تهی ست
جان من می برَد آبی که از این مشک چکد
کشتی ام غرقه در آبی که ز گرداب تهی ست
هر چه بخت من سرگشته به خواب است حسین
دیده ی اصغر لب تشنه ات از خواب تهی ست
دست و مشک و علمی لازمه ی هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهی ست
مشک هم اشک به بی دستی من می ریزد
بی سبب نیست اگر مشک من از آب تهی ست
سید شهاب الدین موسوی
1389/9/14
صفحه قبل
صفحه بعد