Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)


عطش بود و عباس بود و مشکى پر آب
عطش بود و صد لاله در التهاب

به یک دست مشکى پر از آب داشت
دلى از غم عشق بى تاب داشت

در آن لحظه ‏ى سرد و خاکسترى
ستم بود و یک دشت ناباورى

دلى بود در بند مشکى اسیر
زهر سو تنش زیر رگبار تیر

ز دست علمدار افتاد مشک
شد از داغ سقا زمین غرق اشک

مگر علقمه قلبى از سنگ داشت
که عباس را تشنه تنها گذاشت

به دندان نگه داشت او مشک را
به آتش کشید او دل اشک را

ز یک سو دلش بود و این مشک آب
از آن سو، سکینه که مى ‏شد کباب

ز یک سو، على اصغرش تشنه بود
لب خشک او آب را مى ‏سرود

و آن سو امامش گرفتار بود
دلش پیش سجاد بیمار بود

و مى ‏رفت تا خیمه ‏ها با شتاب
که اصغر نبیند دگر خواب آب

ستم بود و شمشیر و تیر و کمان
که می آمد از هر طرف بى امان

چو افتاد از اسب بر خاک مرد
خدا بر غم غربتش گریه کرد

که ناگاه عباس بى تاب شد
پر از خون دو چشمان مهتاب شد

صدا زد در آن لحظه‏ ى واپسین
برادر بیا، حال زارم ببین

1389/9/14
صفحه قبل صفحه بعد