Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)


ز آب با جگر تشنه شست سقا دست
کشید پا ونداد عاقبت به دریا دست

وجود او سپر مشک بود بیم نداشت
از اینکه چشم دهد یا که سر دهد یا دست

زدست دادن خود بود آگه می خواست
که عضوعضو وجودش شود سراپا دست

تمامی هستی خود را به پای جانان ریخت
گذشت ازسر وازچشم و تن نه تنها دست

خدا گواست که که برپای دوست می افکند
اگر به پیکر مجروح داشت صدها دست

به یاری پسر فاطمه گذشت ازجان
جدا شد از بدنش درحضور زهرادست

سخن زآب مگو ای سکینه رو به حرم
که او فتاده به یکجا تن و به یکجا دست

دو دست خویش به راه عزیز زهرا داد
به شوق آنکه بگیرد زخلق فردا دست

رسد به خاک پی بندگی حق تا رو
شود بلند به درگاه کبریا تا دست

سلام خالق منان سلام خیرالناس
سلام خیل شهیدان به حضرت عباس


غلامرضا سازگار (میثم)
نخلستان، ص 240
1390/9/13
صفحه قبل صفحه بعد