چرا ای غرق خون از خاک صحرا بر نمی خیزی
حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمی خیزی
نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل
بود وقت نماز عصر از جا بر نمی خیزی
خیام کودکان خالی ز آب است و پر از افغان
چرا سقای من از پیش دریا بر نمی خیزی
عدو از چار سو آهنگ یغمای حرم دارد
چرا آخر برای دفع اعدا برنمی خیزی
منم تنها و تنهای عزیزانم به خون غلطان
چرا بر یاری فرزند زهرا بر نمی خیزی
شکست از مرگ تو پشتم برادر مرگ تو کشتم
که می دانم دگر از خاک صحرا بر نمی خیزی
به دستم تکیه کن برخیز با من در بر زهرا
چو می بینم ز بی دستیست کز جا بر نمی خیزی
موید
1390/9/13
صفحه قبل
صفحه بعد