Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)


من واشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد
چه باید کرد با یاری که دیگر بر نمی خیزد

مریزید آبهای بی حیا در این سرازیری
زمشک آبروداری که دیگر بر نمی خیزد

بیا وزخمهای کهنه و نو را تماشا کن
کدامین زخم شد کاری که دیگر بر نمی خیزد

عمودی خواب رفت از خواب افتادند چشمانی
مگو حرفی زبیداری که دیگر بر نمی خیزد

خبر آمد تمام چشمها باران شد وبارید
ببار ای گریه ی جاری که دیگر بر نمی خیزد

نگاه تشنه ی طفلی کنار خیمه می پرسد
میان گریه وزاری_ که دیگر بر نمی خیزد؟؟



محسن عرب خالقی
1391/1/21
صفحه قبل صفحه بعد