Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)


ای مشک نریز آبرویم
بر باد مده تو آرزویم

ای مشک اگر چه عرصه تنگ ست
بی آب روم به خیمه ننگ ست

جنگ ست و تمام همّتم جنگ
سربازم و استطاعتم جنگ

سربازم و غم نمی شناسم
از کشته شدن نمی هراسم

هر جا که وظیفه جبهه بگشود
شمشیر به دوش عهده ام بود

امروز که در دلم خروش ست
ای مشک دو عهده ام بدوش ست

هم حامی حامیان دینم
هم ساقی چند نازنینم

امروز که دیده ام پر اشک ست
بر دوش دلم لوای مشک ست

ای مشک کسی ندیده از ناس
در رزمگه، التماس عباس

اینک بِشِنو تو التماسم
دارم ز تو پاس، دار، پاسم

اشکم که چکیده از فرات ست
پنهان شده از مخدّرات ست

آبی که به سینه ات نهان ست
رشک لب آسمانیان ست

این آبروی من ست در تو
ایثار، خلاصه هست در تو

افلاک، سبو، گرفته سویم
بر خاک نریز آبرویم

بی آب اگر روم دمادم
باید ز خجالت آب گردم

ای آب که این چنین روانی
امروز چو من در امتحانی

کابوس عطش بهانه باشد
حیثیت تو نشانه باشد

از بهر کسی که عشق بازست
کابوس، حقیقی مجازست

مولا که ندارد آب اکنون
دارد سر عشقبازی خون

گر امر کند به هر سحابی
بارد به سر زمین گلابی

اما نه ز ابر، بار خواهد
لب تشنه لقای یار خواهد

لب تشنه اگر چه دختر اوست
این آب صداق مادر اوست

آن دم که سکینه مشک آورد
با دیده ی پر ز اشک آورد

تا دیده به دیده ی ترم دوخت
از آتش آه، هستی ام سوخت

اینک من و خاطرات آن اشک
اینک منم و فرات و این مشک

اینک منم و هزار دشمن
هم تو هدف شراره هم من

افسوس که من گناه کردم
بر آب روان نگاه کردم

هر چند که آب را نخوردم
کف در خنکای آب بردم

این دست ز تن بریده بادا
از حدقه برون دو دیده بادا

کفّاره ی لمس آب این ست
خوش باش که عاشقی چنین ست

یا رب نشود خجل بمانم
تا هست شکسته دل بمانم


محمد حسین صادقی


1393/8/11
صفحه قبل صفحه بعد