Back Home

اشعار محمل

اشعار عبدالله بن حسن


آهی زدل کشید و رفت سوی قتلگاه
یعنی عموی ماه من افتاده بی پناه

رفت و صدای ناله ی زینب بلند شد
با بغض در گلو توانست و گفت، آه

از بین تیغ و نیزه گذشت و رسید و گفت
گفتم رهات نمی کنم حتی به قتلگاه


خیلی دلم گرفته و می سوزد ای عمو
من در کنارت هستم و عمه ست در نگاه

زحمت کشید عمه نیایم ولی نشد
تقصیر او نبوده که افتاده ام به راه

خدالتریب خیل ملک هست پس چرا
افتاده ای به خاک تو اینگونه بی سپاه؟

با وضع دست من نکند یاد مادری
آن مادری که رفت ره کوچه اشتباه

فرقی زیاد نیست بین دست من با او
من دست بریده ولی دست او سیاه

دیگر بس است روضه بماند برای بعد
وقتی در عرش مادرمان مانده چشم براه

89/9/19
صفحه قبل صفحه بعد