Back Home

اشعار محمل

اشعار عبدالله بن حسن


لب گودال زمین خورد و به دریا افتاد
آنقدر نیزه تنش دید که از پا افتاد

سنگ ها از همه سو سمت عمو آمده اند
یک نفر در وسط معرکه تنها افتاد


بر روی خاک که با صورت خونین آمد
تیرها در همه جای بدنش جا افتاد

در دهانی که پر از خون شده ... بی هیچ خبر
نیزه ای آمده و ذکر خدایا افتاد

عرق مرگ نشسته است به پیشانی او
بر سر سینه کسی آمده با پا افتاد
***
«زیر شمشیر غمش رقص کنان آمده ام»
قرعه ی کار به نام من شیدا افتاد

«بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند»
که چنین پای دم آخرش از پا افتاد

بازویم ارثیه ی فاطمه باشد که کبود
پیش چشمان پُر از گریه ی بابا افتاد

خوب شد مثل پدر مثل عمو عباسم
سر ِمن در بغل حضرت آقا افتاد

خوب شد کشته شدم، اهل حسد ننوشتند
پسر مرد جمل از شهدا جا افتاد


علیرضا لک


1391/8/29
صفحه قبل صفحه بعد