Back Home

اشعار محمل

اشعار امیرالمومنین علیه السلام



شکر خدا که امشب، وا شد گره ز کارم
تا وصل روی زهرا، جز یک نفس ندارم

گویا اجل به درد، من آشنا تو بودی
مشکل گشای کار، مشکل گشا تو بودی

در موج خون بخندم، تا لحظه های آخر
پر شد مشام جانم، از بوی یاس پرپر

شکر خدا رسیدم، آخر به آرزویم
هنگام جان سپردن، یا فاطمه بگویم

زهرای من کجایی

أمن یجیبِ زینب، آتش زده به جانم
خواهم که خیزم از جا، اما نمیتوانم

زینب کنار بستر، دست دعا بگیرد
ترسم که دخترم در، حال دعا بمیرد

ای کوفه طعنه های، پیر و جوان مرا کشت
از زخم سر چه گویم؟ زخم زبان مرا کشت

ای دیده های گریان، رفتم خدا نگه دار
ای سفره های بی نان، رفتم خدا نگه دار

ای کوفه میروم من، با اشک و آه و ناله
جان شما و جان، آن دختر سه ساله

بر اشک دیدگانش، ای کوفیان نخندید
آن دست کوچکش را، با ریسمان نبندید

جانم حسین، حسین جان

بیمارم و طبیبم، باشد نگاه زهرا
چشمان نیمه بازم باشد به راه زهرا

تنها و بی نشانم، بر لب رسیده جانم
کو لاله ی خزانم، کو سرو قد کمانم


1388/6/17
صفحه قبل صفحه بعد