Back Home

اشعار محمل

اشعار امیرالمومنین علیه السلام


روی دستای یتیما، کاسه های پره شیره
از نگاشون میشه فهمید، باباشون داره میمیره

یکی شون با گریه میگه دیگه همبازی ندارم
بی تو امشب روی خاکا غریبونه سر میذارم

هر کی اومده عیادت رو لبش ام الیجیبه
دیگه خوب نمیشه مولا آخرین حرفه طبیبه

کناره بستر مولا صدای گریه بلنده
حسنش با دسته لرزون داره زخمشو میبنده
--
همگی بی تابند اما، امون از گریه ی دختر
مرهمه زخم باباشه چادر خاکی مادر

قطره ی اشکه حسین رو وقتی که بابا میبینه
همه ی حرفه نگاهش با گل ام البنین


1390/12/21
صفحه قبل صفحه بعد