طبیبا وا مکن زخم سرم را
مسوزان قلب زینب دخترم را
طبیبا کار از درمان گذشته
که آتش آب کرده پیکرم را
طبیبا نسخه ننویسی که باید
اجل بر چیند امشب بسترم را
ببند آنگونه فرقم را که در قبر
نبیند فاطمه زخم سرم را
در و دیوار مسجد بود شاهد
که من گفتم اذان آخرم را
من آن یارم که شستم در دل شب
تن خونین تنها یاورم را
درود زندگی را گفتم آنروز
که زد در کوچه قنفذ همسرم را
شکاف زخم و ضعف تن به من داد
نوید وصل حی داورم را
از آن سوزم که امشب گوید آن پیر
کجا برده فلک نان آورم را
به (میثم) داده ام سوزی که گوید
سخن های دل غم پرورم را
حاج غلام رضا سازگار
1391/12/7
صفحه قبل
صفحه بعد