Back Home

اشعار محمل

اشعار امیرالمومنین علیه السلام


دلم مست شراب الغدیر است
سرا پایم کتاب الغدیر است

الا ساقی سر و جانم فدایت
تمام هست خود ریزم به پایت

نجات از بند و دام هستیم ده
زمینای ولایت مستیم ده

چنان بر گیر با یک جرعه هوشم
که چون خم در غدیر خم بجوشم

دل از کف داده ام «ما انزلم» کن
ز « اکملت لکم » دین کاملم کن

بده جامم که عیدی دل پذیر است
نه نوروز است این عید غدیر است

وجودم مست از جام تولاّست
دلم دریایی از نور تجلاّست

بیا تا مدح مولا را بگوییم
به صحرای غدیر خم بپوییم

محمّد (ص) نغمه ی توحید دارد
در آن صحرا خدا هم عید دارد

چه صحرایی ز جنّت با صفاتر
ز دامان منی هم دلرباتر

چه عیدی خوب تر از عید قربان
چه روزی روز عترت روز قرآن

محمّد (ص) وقت ابلاغ است، بلّغ
منافق را به داغ است، بلّغ

محمّد (ص) پیک حق را این پیام است
رسالت بی ولایت نا تمام است

نمایان کن جلال حیدری را
کز آن کامل کنی پیغمبری را

بگو با مردم عالم علی کیست
بگو دین جز تولاّی علی نیست

بگو حکم علی نصّ کتاب است
بگو خطّ علی اسلام ناب است

بگو این آیه بر من گشت نازل
نبوّت بی ولایت نیست کامل

تویی پیغمبر و حیدر امیر است
تو را غار حرا او را غدیر است

رسالت با ولایت یک کتاب است
یکی ماه است و دیگر آفتاب است

الا ای خلق عالم سر به سر گوش
محمّد (ص) دم زند، خاموش خاموش

محمّد (ص) را به لب دُرّ ثمین است
ثنا گوی امیرالمؤمنین است

تو گویی می رسد بر گوش جان ها
پیامش در زمین و آسمان ها

که هر کس را منم امروز مولا
علی از نفس او بر اوست اُولی

علی دین را امام راستین است
علی دست خدا در آستین است

علی یعنی چراغ اهل بینش
علی یعنی پناه آفرینش

علی آیینه ی آیین اسلام
علی یعنی تمام دین اسلام

علی میزان، علی ایمان، علی حق
علی سر تا قدم توحید مطلق

علی مولود کعبه رکن دین است
علی آیینه ی حقّ الیقین است

علی بر حزب حق صاحب لوا بود
علی فرمانده ی کلّ قوا بود

علی شمعی که در بزم ازل سوخت
علی جبریل را توحید آموخت

علی در ملک هستی ناخدا بود
علی پیش از خلایق با خدا بود

علی حمد و علی ذکر و علی دم
علی حجر و حطیم و بیت و زمزم

علی حجّ و صلوه ی است و صیام است
علی رکن و قعود است و قیام است

علی دست خدا در فتح خیبر
علی روز اُحد یار پیمبر

علی در یاری حق ترک جان گفت
علی در بستر ختم رسل خفت

علی جوشن به تن پوشید بی پشت
علی در جنگ عمر و عبدود کشت

علی بگذاشت بر دوش نبی پا
علی خورشید را بر کند از جا

علی بازوی دیو نفس بسته
علی در کعبه بت ها را شکسته

علی اسلام را در صدر تابید
علی در بدر هم چون بدر تابید

علی دین است و قرآن است و احمد
علی یعنی علی یعنی محمّد (ص)

ولی الله اعظم رکن دین اوست
اولوالامر تمام مسلمین اوست

که قرآن می کند وصف خضوعش
ز خاتم بخشی و حال رکوعش

هزاران سلسله آواره ی اوست
حدیث منزله ی درباره ی اوست

گُهر از «سلمُک سلمی» فشانم
حدیث «لَحمُک لحمی» بخوانم

عدم بود و عدم بود و عدم بود
که حیدر با محمّد (ص) هم قدم بود

دُر توحید افشاندند با هم
خدا را هر دو می خواندند با هم

علی داد از ولادت با نبی دست
نبی عقد اخوّت با علی بست

علی در چرخ ماه انجمن بود
شنیدی مهر با او هم سخن بود

اگر خورشید حرفی با علی گفت
یقین دارم که تنها یا علی گفت

نمی دانم که بودم چیستم من
اگر پرسید یاران کیستم من

نه صوفّیم نه سالوِس ریایی
نه وهّابی نه بابی نه بهایی

نه آن را و نه این را دوست دارم
امیرالمؤمنین را دوست دارم

نه در دل هست مهری ز آن سه یارم
نه با اهل سقیفه کار دارم

مسلمانم مسلمان غدیرم
امیرالمؤمنین باشد امیرم

بود خاک در او آبرویم
غلام یازده فرزند اویم

دلم از خردسالی با علی بود
سخن ناگفته ذکرم یا علی بود

چو از اوّل گِلم را می سرشتند
بر آن گِل نام مولا را نوشتند

ولای مرتضی بود و گِل من
علی بود و علی بود و دل من

سرم در هر قدم خاک رهش باد
که مادر یا علی گفت و مرا زاد

چو پا در عالم خاکی نهادم
برون آمد خروشی از نهادم

سراپای وجودم با علی بود
خروشم بانگ یا مولا علی بود

لب خاموشم از مولا علی گفت
مؤّذن هم به گوشم یا علی گفت

به عشق مادر از آن رو اسیرم
که با اشک ولايت داد شيرم

مرا اندر غدیر عشق زادند
سرشک شوق و شیر عشق دادند

سرشک و شیر با خونم عجین شد
تولاّی امیرالمؤمنین شد

مرا شیر ولایت داد مادر
مرا با عشق حیدر زاد مادر

ولایت روح را آب حیات است
ولایت خَلق را فلک نجات است

ولایت گوهر دریای نور است
ولایت همدم موسی به طور است

ولایت هدیه رب جلیل است
ولایت رهنمای جبرئیل است

ولایت گُل بر آرد از دل خار
ولایت میثم است و چوبه ی دار

ولایت یعنی از حیدر حمایت
ولایت یعنی از عترت روایت

ولایت یعنی از جان دست شستن
به موج خون رضای دوست جستن

ولایت یعنی از گهواره تا گور
طریق عترت از روی خط نور

ولایت بستگی دارد به فطرت
ولایت خطّ قرآن است و عترت

به قرآن، قول پیغمبر همین است
تمام دین امیرالمؤمنین است

به حقّ حق همین است و جز این نیست
که هر کس را ولایت نیست دین نیست

تو را گر مهر مولا نیست در دل
ز طاعات و عباداتت چه حاصل

اگر گیری وضو با آب زمزم
اگر سجّاده گردد عرش اعظم

اگر گویی اذان بر بام افلاگ
گر از تکبیر گردد سینه ات چاک

اگر ضرب المثل گردد خضوعت
به حمد و قل هو الله و رکوعت

اگر در سجده صدها سال مانی
خدا را از درون خسته خوانی

اگر باشد به توحیدت تعهّد
اگر گردی شهید اندر تشّهد

مبادا بر نماز خود بنازی
ولایت گر نداری بی نمازی

گرفتم اینکه مانند تن و جان
وجودت شد یکی با کُّل قرآن

همه آیات آن را خواندی از بر
ز باء اوّلین تا سین آخر

اگر مهر شه مردان نداری
به قرآن بهره از قرآن نداری

محمّد (ص) شهر علم است و علی در
ز در در شهر وارد شو برادر

هر آنکو ناید از در دزد باشد
که در محشر جحیمش مزد باشد

مرا غرق تجّلا کن علی جان
مرا مست تولّا کن علی حان

ز جام معرفت سیراب گردان
چو شمع محفل خود آب گردان

اَگر آلوده ام دل بر تو بستم
و گر خارم کنار گُل نشستم

نمک پرورده ی خوان تو هستم
نمک خوردم نمکدان را شکستم

اگر خار و پستم، تو عزیزی
مبادا آبرویم را بریزی

اردتمند زهرای بتولم
قبولم کن قبولم کن قبولم

کیم من «میثم» بی دست و پایی
گنه کاری تهی دستی گدایی

بگو دشمن کشد بر اوج دارم
امیرالمؤمنین را دوست دارم


1394/2/5
صفحه قبل صفحه بعد