دست هایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
دست هایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنین! ( یک لحظه اینجا یک تبسم کرد و گفت:)
خوب می دانید در دستانم اینک دست کیست؟
نام او عشق است، آری می شناسیدش : علی است
من اگر بر جنگجویان عرب غالب شدم
با مددهای علی ابن ابی طالب شدم
در حُنین و خیبر و بدر و اُحُد گفتم: علی
تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علی
با خدا گفتم: علی، شب در حرا گفتم: علی
تا پیام آمد بخوان «یا مصطفی»! گفتم: علی
هر چه می گویم علی، انگار اللّهی ترم
مرغ «او ادنی»ییم وقتی که با او می پرم
مستجار کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم
با «یَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَیدیهِم» شدم
تا که ساقی اوست سرمستند «اصحابُ الیمین»
وجه باقی اوست، «اِنّی لا اُحبُّ الافِلین»
دست او در دست من، یا دست من در دست اوست
ساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست
یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار
ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار
آخرین پیغمبر دلداده ام در کیش او
فکر می کردم که من عاشقترینم پیش او
دختری دارم دلش دریای آرامش، ولی
شد سراپا شور و توفان تا شنید اسم علی
کوثری که ناز او را قلب جنت می کشید
ناگهان پروانه شد دور سر حیدر پرید
روزگارش شد علی، دار و ندارش شد علی
از ازل در پرده بود آیینه دارش شد علی
رحمتٌ للعالمینم گرد من دیو و پری
می پرند و من ندارم چاره جز پیغمبری
بعد از این سنگ محک دیگر ترازوی علی است
ریسمان رستگاری تارِ گیسوی علی است
من نبی اَم در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم»
طالبان «اِهدنا» اینهم «صراطَ المستقیم»
چهره اش مرآتِ «یاسین»، شانه هایش «مُحکمات»
خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعادیات»
هر خط قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست
هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست
قاسم صرافان
1397/5/25
صفحه قبل
صفحه بعد