حریم کعبه است این جا و خیل پرده دارانش
به نزدیکش زنی، استاده دور از چشم یارانش
صفای باطنش پیداست از اشک چو بارانش
صفات نیک در ذاتش، فلک حیران، ملک ماتش؟
حرم محو مناجاتش، برآید کاش حاجاتش!
گرفتارست و می خواند، خدا را با دل و جانش
--
الهی! ذکر یارب یاربم باشد به لب تا کی؟
ز اندوه مَنِ بیدل، بنالد مرغ شب تا کی؟
دلم آمد به جان، این سوز و ساز و تاب و تب تا کی؟
ببین برق نگاهم را، سرشکم را گواهم را
مؤثّر کن تو آهم را، به من بنمای راهم را
که من مشتاق آن راهم که پیروزی ست پایانش
--
اگرچه بر سر راهم، غم ایام سد بسته
ولی صبر من این غم را به «حبلٌ مِنْ مَسَد» بسته
خدایا! دل به مهرت فاطمه بنت اسد بسته
تویی قدّوس و سبّوحش، قرار قلب مجروحش
اگر فانی شود روحش، توییکشتی، تویی نوحش
که هرکس با تو دل دارد چه باک از موج توفانش
--
به محبوبی که اندر بطن من گوید سخن با من
به آه عافیت سوزی، که یا او می کشد یا من
مرا مپسند بیش از این، گلاب اشک در دامن
که من آن عاشقی هستم، که با یاد تو پیوستم
به الطاف تو دل بستم، بگیر از مرحمت دستم
که درد از پا مرا افکند و لطف توست درمانش
--
پس از چندیکه آن ریحانه چون تُندر خروشیدی
ز دودِ آهِ خود رخت سیه بر کعبه پوشیدی
به بزم قُرب حق خود را کشیدی بس که کوشیدی
حقیقت حیرت آور شد، دلش پابند باور شد
خدایش یار و یاور شد، قرین لطف داور شد
به تقدیری که هر صاحبدلی شد محو و حیرانش
--
سروشِ غیب گفت: ایکعبه! اینک گوشِ جان بگشا
پی عرض ادب، لعلِ لب خاموشِ جان بگشا
به استقبال گوهر، چون صدف آغوشِ جان بگشا
که نورِ نور می آید، کلیم طور می آید
به شوق و شور می آید، ز راهی دور می آید
که او جانان ما می باشد و آمد به لب جانش
--
حرم خندید و وا شد سینه سنگین دیوارش
خرید از عشق و مستی، ناز مهمانِ پری وارش
به مهر مادری سوگند! کرد از غم سبکبارش
چه مهمانی که حق یارش، سعادت میهماندارش
جهان در حیرت از کارش، نهان در پرده اسرارش
سحر در انتظارِ فجر صادق از گریبانش
--
سه روز آمد به شب، وین بُهت و حیرت همچنان باقی
شکیب از دست شد در عین مهجوری و مشتاقی
که ناگه هاتفی گفتا: «اَلا یا اَیها الساقی
اَدِر کاسا و ناوِلها» که بی غم شد همه دلها
که آمد شمع محفلها، علی حلاّل مشکلها
که در راه طلب دست نیازِ ما و دامانش
--
هلال ابرو مَهی از مشرق بیت الحرام آمد
کلیم اللّهکلام آمد، خلیل اللّه مرام آمد
سخن کوتاه کن! باب الکرم باب الکرام آمد
فروغی منجلی آمد، جلال حق جلی آمد
ولایت را ولی آمد، علی آمد علی آمد!
که شد روشنگرِ کون و مکان رخسار تابانش
--
علی کانون فیض و چشمه فیّاضِ سرمد شد
علی شیرازه امّ الکتاب و نفسِ احمد شد
علی آیینهدار وحی و مرآت محمّد شد
علی تا جلوه گر آمد، شب غم را سحر آمد
نهال حق به برآمد، یتیمان را پدر آمد
علی سیمرغ عشقست و بجو در قاف قرآنش
--
علی در کهکشانِ دین و دانش آفتاب آمد
علی روح نماز و معنی فصل الخطاب آمد
علی مصداق «قُل مَن عِندَهُ اُمّ الکتاب» آمد
علی از غیر حق خالی، علی افلاک را والی
علی «لولاک» را تالی، علی اَعلی، علی عالی
علی آن کس که حق جَلَّ عَلی باشد ثناخوانش
--
عجب تر آیتی از آیت کهف و رقیمست او
به خلوتگاه «سُبحانَ الَّذی اَسری» مقیمست او
خداجویانِ عالم را «صراط المستقیم» ست او
که یک روح و دو تن دارد، دو گل در یک چمن دارد
دو شمع انجمن دارد، حسین و هم حسن دارد
ولی پرورده دامان زهرا جان به قربانش
--
علی، آن کس که مرغِ دل به شوقِ وصل او پر زد
علی آن کس که جبریلِ امینش حلقه بر در زد
علی، آن کس که شاید تکیه بر جای پیمبر زد
نظر با ما خَلَق دارد، به دین گوی سبق دارد
به صورت نور حق دارد، عنایت با «شفق» دارد
امیدست آن که بشمارند او را از محبّانش
محمّدجواد غفورزاده (شفق)
1396/1/21
صفحه قبل
صفحه بعد