حرف دل است آمده و رد نمی شود
او بوده است پس علی آمد نمی شود
کعبه مکان جلوه ی او باشد و زمان
هرگز به روح جاری او سد نمی شود
صد بار اگر که کعبه شکافد به مقدمش
هرگز ز کار خویش مردد نمی شود
آغوش را برای علی باز کرد و گفت
مولا بیا اگر چه که معبد نمی شود
قرآن بخوان حقیقت قرآن به غیر تو
رحلی به غیر دست محمد نمی شود
ای عقل لقمه قدّ دهانت بگیر، شعر
از چون تویی به وصف علی بد نمی شود؟
جوهر تمام گشت و نشد مدح او شروع
شاعر شکست تا بنویسد نمی شود
--
تو بارها به جلوه ی پیغمبر آمدی
هر دوره ای به کسوت یک رهبر آمدی
بعد از هزار جلوه ی پیغمبرانه ات
آقا چطور شد که خودت آخر آمدی
آیا برای یاری پیغمبر امین
خورشید من ز مشرق کعبه برآمدی
یا که به عشق دیدن زهرا تو چند سال
قبل از نزول رایحه ی کوثر آمدی
ای ماه چارده چه شد این ماه هفتمین
یک شب تو زودتر ز همیشه درآمدی
فصل بهار آمده تو مثل سال قبل
امسال هم به باغ خدا نوبر آمدی
بالاترین عیار، عیار سرشت توست
یعنی که در تمام خلایق سرآمدی
ای میهمان یک دو شب خانه ی خدا
دیر آمدی اگر چه ولی حیدر آمدی
--
افتاده ام به گوشه ای از رهگذارتان
اوجم دهید تا که شوم خاکسارتان
اصل و اصالت من از اول اصیل بود
اصلاً خدا سرشته مرا از غبارتان
هر چند دورم از تو، عجیب است، چون دلم
حس می کند نشسته کناری کنارتان
چیزی برای عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شکسته می آید به کارتان؟!
خرما فروش کوچه و بازار می شوم
شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان
ای ناشناس نیمه شب کوچه های شهر
یک تکه نان به ما بده از کوله بارتان
میلش دگر به هیچ بهشتی نمی کشد
هر کس نشسته کنج بهشت مزارتان
شرمنده ایم، بی خبریم ای بزرگوار
از آخرین امانتتان، یادگارتان
--
ای بانی وجود من از ابتدا علی
وی کار من به دست تو تا انتها علی
از باقی سرشت توأم یعنی از ازل
کز خانواده ی توأم ای مرتضی علی
همسایه ی خدایی و در سایه ی شما
پر می کشم به ساحت قدس خدا علی
هر جا که امر می کنی آنجا خوشیم ما
حالا بهشت یا که جهنم، کجا علی؟
خورشید بی تبسم تو نقطه ای سیاه
باغ است بی ترنم تو بی صفا علی
دریاست از لطافت لطف شما لطیف
کوه است از صلابت تو روی پا علی
دریا شدند این همه قطره به عشق تو
مواج و در تلاطم ذکر تو یا علی
محسن عرب خالقی
1390/3/12
صفحه قبل
صفحه بعد