چه شود که ز راه وفا اگر، نظری به جانب ما کنی؟
که به کیمیای نظر مگر، مس قلب تیره طلا کنی
یمن از عقیق تو آیتی، چمن از رخ تو رقابتی
شکر از لب تو حکایتی، اگرش چو غنچه تو واکنی
به شکنج طرّه ی عنبرین، که به مِهرِ چهر تو شد قرین
شب و روز تیره ی این حزین، تو بدل به نور و ضیا کنی
بنما ز پسته تبسّمی، بنما زغنچه تکلّمی
به تبسّمی و تکلّمی، همه دردها تو دوا کنی
تو مراد من، تو نجات من، به حیات من، به ممات من
چه زیان کنی؟ چه ضرر بری؟ چو برآوری، چو عطا کنی
تو شهِ سریر ولایتی، تو مَهِ منیر هدایتی
چه شود گهی به عنایتی، نظری به سوی گدا کنی؟
تو چرا " اَلَستُ بِرَبّکم " نزنی؟ بزن! که اگر زنی
ازل و ابد همه ذرّه ذرّه پر از صدای " بَلی " کنی
ز غمم چرا نکنی رها، و اگر کنی " فَمَتی، مَتی "
که ز بطن حوت، بسی رها، تو چو یونس بن متی کنی
تو شهی و شهان همه چاکرت، تو مَهی و مهان همه بر درت
که شوند قنبرِ قنبرت، تو قبول اگر ز وفا کنی
تو به شهر علم نبی دری، تو ز انبیا همه بهتری
تو غضنفری و تو صفدری، چو میان معرکه جا کنی
تو چه صادری؟ تو چه مصدری؟ تو چه جلوه یی؟ تو چه مظهری؟
که هم اوّلی و هم آخری، همه جا تو کار خدا کنی؟!
تو تمیز مؤمن و کافری، تو قسیمِ جنّت و آذری
که سعید را تو جزا دهی، که عبید را تو جزا کنی
شب و روز را تو مقدِری، تو مدیری و تو مدبّری
که مساء را تو کنی صباح، و صباح را تو مسا کنی
به خدا " وفاییِ " با خطا، همه خوف او بوَد از بدا
که مباد دست رجای او، ز عطای خود تو رها کنی
میرزا عبدالرحیم سابلاغی (وفایی)
1392/10/29
صفحه قبل
صفحه بعد