Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت علی اکبر (ع)


یازده روز گذشت از مه شعبان معظم
که عیان گشت دوباره رخ پیغمبر اکرم

ذات حق- جلّ جلاله- پسری داد به لیلا
که سراپای بود آینه ی جد مکرم

نه عجب اینکه به یوسف بدهد وام ز حسنش
یا دهد از نفسش روح به ریحانه ی مریم

مگر اوصاف ورا شرح دهد یوسف زهرا
ورنه آرند به وصفش ملک و جن و بشر کم

می‌سزد تا که شود گوش همه عالم هستی
تا ز وصفش زند آقای رسولان خدا دم

یوسف فاطمه در منطق و در خصلت و خُلقت
اشبه الناس ورا خواند به پیغمبر خاتم

صلواتی که خداوند فرستد به محمّد
به جمال و به کمال و به جلالش همه با هم

ابرویش خیل ملک را شده محراب عبادت
صورتش قبله ی جان و دل ذرّیه ی آدم

اگر از جام تولاش یکی جرعه بنوشد
پسر هاجر تا حشر کند ناز به زمزم

دشمنش گفت که او راست همان شأن امامت
تا به وصفش چه بگویند دگر مردم عالم

ما کم از ذرّه و او بیشتر از مهر درخشان
ما یکی قطره ولی وسعت او بیشتر از یم

یوسفِ یوسف زهراست که از حضرت یوسف
به جمال و به کمال و به جلال است مقدم

هدفش یاری بابا شرفش حیدر و زهرا
سخنش آیت عظما قدمش ثابت و محکم

گویی از دامن گهواره و آغوش ولایت
در ره دوست به بذل سر و جان بود مصمم

باید او را به رسول مدنی کرد شبیهش
او که سر تا به قدم آمده پیغمبر خاتم

هر طرف چشم بر آن مرقد شش‌گوشه گشودم
تن صدپاره ی او در نظرم گشت مجسم

من و توصیف جوانی که ولی خوانده امامش
چه به یادم؟ چه نویسم؟ چه بخوانم؟ چه بگویم؟

پسر خون خدا خون خدا خون محمّد
که بود زنده ز خویش مه پرشور محرم

نام نامیش علی بود که شد در پی قتلش
در صف کرب‌و‌بلا این همه جلّاد، فراهم

سنگ‌ها بر سر او بود به از لاله و ریحان
زخم بر زخم تنش بود به از دارو و مرهم

بس‌که چشمش به ره تیر بلا بود به هرسو
بس‌که فرقش سپر تیر بلا گشت به هر دم

او که سر تا به قدم رشک جنان بود جمالش
غرق خون شد بدنش از ستم اهل جهنم

آسمان! دور مزارش ز بصر اشک بیفشان
که شود غرقه به خون جگرت دفتر «میثم»


1391/4/8
صفحه قبل صفحه بعد