خاک بر معجر بانوی حرم می ریزی
بر دلم بر جگرم آتش غم می ریزی
خانه ویران شده ام خانه ات آباد ببین
بر سر اهل زمین خاک عدم می ریزی
بال و پرهای تو را جمع نمودم اما
حتم دارم که به یک آه به هم می ریزی
می کشم در بغل خود بدنت را ببرم
صبر کن تا در خیمه پسرم می ریزی
هر کجا می نگرم رد تو باقی است هنوز
بس که از نیزه و شمشیر و سنان می ریزی
عمه ات آمده و گریه کنان می گوید
چه سرت آمده هر نیم قدم می ریزی؟
1389/9/13
صفحه قبل
صفحه بعد