Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت علی اکبر (ع)


تا کفن بر قد وبالای رسایت کردم
سوختم وز دل و پر درد، دعایت کردم

آخرین توشه ام از عمر تو این بود علی
که غم انگیز نگاهی زقفایت کردم

تو زمن آب طلب کردی و من سوزی
که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم

گر کمی آب نبودم که رسانم به لبت
داشتم اشکی و ایثار به پایت کردم

نگشودی لب خود هر چه ترا بوسیدم
نشنیدم سخنی هر چه صدایت کردم

پدرت را نبود بعد تو امید حیات
جان من بودی و تقدیم خدایت کردم

یارب این دشت بلا این من و این اکبر من
هر چه را داشتم ای دوست فدایت کردم

آن خلیلم که ذبیحم نکند فدیه قبول
وین ذبیحی است که قربان به منایت کردم

ای مؤید چو ترا بنده مخلص دیدم
دگر از بندگی غیر رهایت کردم

سید رضا مؤیّد
گلهای اشک ص 65
جرس فریاد می دارد ص 403

1388/1/11


صفحه قبل صفحه بعد