Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت علی اکبر (ع)


گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم

محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم
گهی به خاک فتادم، گهی زجای پریدم

دلم به پیش تو، جان در فغان، دیده به قامت
خدای داند و دل شاهد است، من چه کشیدم

دو چشم خود بگشا و سوال کن که بگویم
زخیمه تا سر جسم تو، من چگونه رسیدم

ز اشک دیده، لبم تر شد آن زمان که به خیمه
زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم

نه تیغ شمر مرا می کشد، نه نیزه ی خولی
زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم

هنوز العطشت میزد آتشم که زمیدان
صدای یا ابتای تو را دوباره شنیدم

سزد به غربت من، هر جوان و پیر بگرید
که شد به خون جوانم خضاب، موی سفیدم

کنار کشته ی تو با خدا معامله کردم
نجات خلق جهان را به خون بهات خریدم

بگو به نظم جهان سوز میثم این سخن از من
که دست از همه شستم، رضای دوست خریدم


سازگار
نخل 1، ص 227

1389/9/13


صفحه قبل صفحه بعد