ناله برآورد کای شاخه ی ریحان من!
وی گل نورسته ی گلشن دامان من!
ای به سر و دوش من، زینت آغوش من!
مکن فراموش من، جان تو و جان من!
دیده ز من بسته ای، با که تو پیوسته ای؟
یاد نمی آوری، هیچ ز پستان من؟
از چه چنین خسته ای؟ وز چه زبان بسته ای؟
شور و نوایی کن ای، بلبل خوش خوان من!
غنچه ی لب باز کن، برگِ سخن ساز کن
ای لب و دندان تو، لؤلؤ و مرجان من!
تیر ز شیرت گرفت، وز منِ پیرت گرفت
تا چه کند داغ تو، با دل بریان من؟
مادر بی چاره ات، کنار گهواره ات
منتظر ناله ات، ای گل خندان من!
غنچه ی سیراب را، آتش پیکان بسوخت
رفت به باد فنا، خاک گلستان من
حرمله کرد از جفا، تو را ز مادر جدا
نکرد اندیشه از، حال پریشان من
گلِ گلوی تو را، طاقت ناوک نبود
لایق آن تیر سخت، گلوی نازک نبود
غروی اصفهانی
دیوان کمپانی ص 81
جرس ص 370
1389/9/12
صفحه قبل
صفحه بعد