خون خورم در غم آن طفل که جای لَبَنَش
ریخت دست ستم حرمله خون در دهنش
کودکی کآب ز سرچشمه وحدت می خورد
گشت از سوز عطش، آب، روان از بدنش
گر تن نوگل لیلا، نبود لاله سرخ
از چه آغشته به خون گشت چنین پیرهنش؟
غنچه ای از چمن زاده زهرا بشکفت
که شد از زخم سِنان چون گل صد برگ، تنش
گلشنی ساخته در دشت بلا گشت، که بود
غنچه اش اصغر و گل قاسم و اکبر سمنش
تشنه لب کشته شد آن شاه که با خنجر و تیر
گشت ببریده و شد دوخته بر تن کفنش
آنکه باشد نظرش داروی هر درد «سنا»
چشم دارم که فتد گوشه چشمی به منش
استاد جلال الدین همایی(سنا)
1390/9/11
صفحه قبل
صفحه بعد