چون که از انصار دیگر کس نماند
شاه را جز یک علی اصغر نماند
از چپ و از راست چون یاری ندید
کرد آوازی که هر گوشی شنید
باشد آیا یک تن از اهل قبول
که شود یاری ده آل رسول
جان خود سازد به راه ما فدا
که به گوش اصغر آمد این ندا
از میان گاهواره، خویشتن
درفکند اندر زمین، یعنی که من
شاه آمد، شاهزاده بر گرفت
راه آن میدان پُر لشگر گرفت
گفت یارب غیر این یک شیر خوار
کس ندارم تا تو را آرم نثار
کرد از آن پس با درون دردناک
سوی ناپاکان میدان، روی پاک
گفت آخر ای گروه ناپسند
این همه جور و تطاول تا به چند
خود چه باشد جرم طفل شیر خوار؟
الله! الله! این چه ظلم است و چه کار
طفل، عاری از گناه و از خطاست
خاصه طفلی کز نژاد مصطفاست
زآن گروه بد سرشت و بد نهاد
شاه دین را هیچ کس پاسخ نداد
کافری بنهاد تیری در کمان
کرد حلق تشنه ی او را نشان
تیر کین بر آن گلوی پاک زد
خود، گلوی پاک او را چاک زد
تیر بگذشت از گلوی نازکش
شاه را بشکافت بازو، ناوکش
عاشقانه آب مژگان می فشرد
خون ز حلق شاه زاده می ستُرد
می فشاند آن گاه سوی آسمان
کای خدای این جهان و آن جهان
باش آگه کاین گروه سست عهد
خود چها کردند با این طفل مهد
سروش اصفهانی
1390/9/11
صفحه قبل
صفحه بعد