حالا که راهِ آب دگر وا نمیشود
حالا که چاره ای به تو پیدا نمیشود
حالا که مشکِ ساقی لب تشنه پاره شد
بین دو نهر قطره مُهَیّا نمیشود
من گریه میکنم تو بزن چنگ سینه ام
دردی که بی دواست مداوا نمیشود
ای ماهی فتاده به دور از فراتِ من
این دست و پا زدن به تو دریا نمیشود
دارد تلذّی ات همه را میکشد علی
خواهم که شیر آورم اما نمیشود
از من مخواه تا که در آغوش گیرمت
بابا نگاه میکند اینجا نمیشود
شش ماه، شب به پای تو بیدار بوده ام
امشب کنار من آیا نمیشود؟
بد مادری برای تو بودم که میروی؟
واللهِ تیر حرمله لالا نمیشود
هم جوشنی به قدِّ تو در خیمه ها نبود
هم اینکه روی نیزه سرت جا نمیشود
تو قصد کرده ای که فقط دِق دهی مرا
وقتی که ماندنت به تمنّا نمیشود
من لال میشوم خودت اصلاً به من بگو
بی تو رباب بی کس و تنها نمیشود؟
مادر، نرفته ای تو دلم شور میزند
صرف نظر از این سفر حالا نمیشود؟
دارم یقین علی که پس از پر کشیدنت
دیگر خموش ناله ی زنها نمیشود
گوید دلم که ناله نکن بیخودی رباب
این شیرخواره خوش قد و بالا نمیشود
هانی امیر فرجی
1391/8/18
صفحه قبل
صفحه بعد