حالا برای خنده که دیر است گریه کن
بابا نخواب...موقع شیر است...گریه کن...
در مانده ام میان دوراهی...کجا روم؟
چشمم که رفته است سیاهی...کجا روم؟
جانِ رباب، من به همه رو زدم نشد
دنبال آب، من به همه رو زدم نشد...
عمه تو را ز دور نشان میدهد نخواب
هی شانه ی رباب تکان میدهد نخواب
شد وقت بازی ات کمرت را گرفته ام
با احتیاط زیر سرت را گرفته ام
قنداقه ات که بست لبت باز شد علی؟
خندید مادرت... چقدر ناز شد علی
افسوس مادرت شب شادی ات ندید
چشم رباب حجله ی دامادی ات ندید...
در خیمه گرم کرده خودش مجلست علی
جای نفس بلند شده "خس خست " علی
تا پشتِ خیمه کار ِ پدر سر به زیری است
تازه زمان دیدن دندان شیری است
همبازی تو ساقه ی تیر است گریه کن
بابا نخواب موقع شیر است گریه کن...
تا خیمه صوت قهقهه پیچید ...وای من
با این لبی که مثل حصیر است گریه کن...
حسن لطفی
1392/8/7
صفحه قبل
صفحه بعد