Back Home

اشعار محمل

اشعار طفلان حضرت زینب (س)


به امید آمدم سویت برادر
که گیرم اشک از رویت برادر

سراپای منو و فرزندانم
فدای یک سر مویت برادر
--
مگو چشمت چرا یاقوت سودست
زمونه بخشش بود و نبودست

نکن گریه که زینب هم نگرید
هنوز ای جان برای گریه زود است
--
دو یاس زینب از بس غصه خورده
شکایت بر خدای خویش برده

اگر رفتند یاران من که هستم
ز غربت دم مزن خواهر نمرده
--
به سینه زانوان غم گرفتی
عزیز من چرا ماتم گرفتی

سپاه زینبت سرباز دارد
مرا در عشق دست کم گرفتی
--
بیا دامن مکش از دست هایم
به پایت می فشانم اشک هایم

اگر بی اذن برگردم به خیمه
خجالت می کشم از بچه هایم
--
مگر بام محبت یک هوا نیست
به خود گفتم که یارم بی وفا نیست

ز هر کس چند قربانی قبول است
ولی از من دو ناقابل روا نیست
--
بیا در خیمه چشم خویش وا کن
بیا اطفال زینب را نگا کن

دو کودک را که می گویند مادر
لباس زرم ما را دست و پا کن
--
ببین در خیمه گریه پا گرفته
دو کودک ذکر یا مولا گرفته

یکی شمشیر می خواهد زمادر
یکی سربند یا زهرا گرفته
--
به امید رضایت سوختم من
لباس رزمشان را دوختم من

به یاری اباالفضل رشیدت
به اینان جنگ را آموختم من
--
ز عشقت خیمه را لبریز کردم
سرود عشق شورانگیز کردم

به جان مادرم آماده هستند
خودم شمشیرشان را تیز کردم
--
مرا گفتند با رخسار زردی
بدون اذن مادر برنگردی

برادر گر ببینم مادرم را
شکایت می کنم با من چه کردی
--
نشد مانند داغ اکبر تو
بیایم من به بالای سر تو

بنی هاشم به خاک و خون تپیدن
خجالت دسته دسته خواهر تو
--
منم که پشت دشمن را شکسته
به مرگ کودکانم دیده بستم

خجالت می کشید ازمن حسینم
همان بهتر که در خیمه نشستم
--
رسانید ای گلان پر پر من
به مادر یک سلامی از بر من

روید آرام در آغوش زهرا
شکسته چونکه دست مادر من
--
1390/8/29
صفحه قبل صفحه بعد