Back Home

اشعار محمل

اشعار طفلان حضرت زینب (س)


زینب آمد دست طفلانش به دست
کز توام با آنچه ام در دست هست

این دو از بهر فنا آماده اند
دو غلام تو، نه خواهر زاده اند

من چه می گویم من اینجا مندک است
هر چه هست از تو فزون یا اندک است

میوه از تو باغ از تو اصل و شخ
ای سلیمان از تو مور و هم ملخ

خود نمی گویم فدای اکبرند
کوچک اما میوه های نوبرند

شاه آه اتشین از دل کشید
آب چشمش نقش دل در گل کشید

هر دوتن را بوسه بر گلبرگ داد
پس جواز جنگ و خط مرگ داد

کودکان را نیز بد میدان رزم
درهوای شاه دین ایوان بزم

بُد شجاعت ارثشان از چار سوی
شیر را بچه همی ماند بدوی

شیر گر سالش فزون یا کم بود
گرگها را از نهیبش رم بود

ریزه ی الماس برد شیشه را
ذره ای آتش بسوزد بیشه را

آن دو طفل هفت سال و هشت سال
لاجرم کشتند جمعی در قتال

عاقبت گرگان صحرای فتن
پاره کردند آن دو یوسف را بدن

دستشان از کار چون کوتاه شد
ناله شان تیری به قلب شاه شد

در بر آن دو بی روان پیکر گرفت
وآن دو بی جان را چو جان در بر گرفت

در حرم آورد و بنهاد و نشست
هر که بد از مرد و زن از جای جست

غیر زینب کز مصیبت صبر کرد
مُرد اما خیمه بر خود قبر کرد

نامد از خیمه در آن ساعت برون
تا نگردد محنت آن شه فزون


طلوعی گیلانی


1389/9/18
صفحه قبل صفحه بعد