Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام


من کیم تا تو بیایی به سر بالینم
چه کنم راه نجاتی نبود جز اینم

بر من آنقدر توان بخش که در بستر مرگ
خیزم از جا و به پیش قدمت بنشینم

نیست انصاف کز این مهلکه بیرون بروم
من که یک عمر تولای تو باشد دینم

کاش صد بار به هر لحظه بمیرم هر روز
تا گل روی تو را در دم مردن بینم

هر چه تو جود کنی باز به تو محتاجم
عادتم گشته گدایی چه کنم من اینم

روی نادیده ات از بس که به چشمم زیباست
زشت آید به نظر جنت و حورالعینم

زخم زن تا که کنم گرد رهت را مرهم
درد ده تا چو طبیب آیی بر بالینم

هرگز آن قدر ندارم که شوم مسکینت
این شرف بس که به مسکین درت مسکینم

نخل میثم ز ثنای تو بود بارآور
ورنه اینقدر نباشد سخن شیرینم

سازگار
1387/10/1
صفحه قبل صفحه بعد