با آتش فراقت، دود از سخن برآید
هم دل رود ز دستم، هم جان ز تن برآید
ای شمع انجمن ها! در بین جمع تنها
بی آتش تو فریاد از انجمن برآید
بوی تو گر برد باد، در مصر ز اشتیاقش
جان هزار یوسف از پیرهن برآید
در ملک حق پرستی، هر کس بتی پرستد
بازآ که بت شکستن، از بت شکن برآید
تا چند جای باران، اشک از دو دیده ریزد؟
تا کی به جای لاله، خون از چمن برآید؟
ترسم ز اشتیاقت، آهی کشم ز سینه
آنسان که بعد مرگم، دود از کفن برآید
گر با هزار شمشیر، قلب مرا شکافند
از هر هزار زخمم، یابن الحسن برآید
گویی بسوز، سوزم، گویی بساز، سازم
هم سوختن ز عاشق، هم ساختن برآید
هر گه که گویم از تو، هر جا که خوانم از تو
یاقوتم از دو دیده دُرّ از دهن برآید
تا "میثم" شمایم، تا از شما سرایم
کار هزار شمشیر، از نطق من برآید
غلام رضا سازگار
1391/2/7
صفحه قبل
صفحه بعد