کاش شام غم او را سحری می آمد
زسفر کرده ام اکنون خبری می آمد
کاش زآن یوسف گم گشته به ما بی خبران
الله الله خبر تازه تری می آمد
کاش چون مهر که عالم همه نورانی از اوست
روشن از پرتو نورش نظری می آمد
همه خاک ره او کحل بصر می کردیم
زسر ناز زهر رهگذری می آمد
گر هلال ابروی او باز هویدا می شد
زاَبرویش معجز شق القمری می آمد
مصلحت نیست که از او خبری باز آید
ور نه از جانب ایشان خبری می آمد
تا کند پایه ی میزان عدالت برپا
وه چه خوش بود شه داد گری می آمد
چشم «حداد» به ره ماند و نیامد ای کاش
انتظارش به سر از منتظری می آمد
8/4/1387
صفحه قبل
صفحه بعد