چه حکایتی کنم از رخت؟ که تو رمز کنز حکایتی
چه روایتی کنم از تو من؟ که تو خود کلید روایتی
چه حدیثی از نگهت کنم؟ که تو میبری به نظاره ای
غم ما ز دل، دل ما زکف، ز ره وفا به اشارتی
چه بگویم از قد و قامتت؟ که به جلوه چون به در آوری
ز قیام قامت خود به پا، به جهان کنی تو قیامتی
به چه سان ز هجر رخت شها، بکنم به شکوه لب آشنا؟
که تو خود خدیو عدالت و بری از شئون شکایتی
تو کلید هر در بسته ای! تو امید قلب شکسته ای!
تو انیس هر دل خسته ای، تو دلیل درک و درایتی
به خدا قسم که خدا نه ای، زخدای خود تو جدا نی ای
چه بخوانمت؟ چه بگویمت؟ که چه مظهری و چه آیتی
تو فروغ دیدهی آدمی؟ تو امیر صحنهی عالمی
نظری نما تو به ما دمی! بنما ز ما تو حمایت
ژولیده نیشابوری
1391/8/14
صفحه قبل
صفحه بعد