گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گیر نیست
سربر زمین افکند و گفت: خود کرده را تدبیر نیست
اشکی به زیر مقدمش انداختم رحمی کند
گفتا که اشک بی ورع در رتبه تاثیر نیست
گفتم بیا در بند کش این بنده فرار را
گفتا اگر عاشق شوی کاریت با زنجیر نیست
گفتم که دیگر گوییا افتاده ام از چشم تو
با غم نگاهی کرد و گفت: مهدی زنوکر سیر نیست
1387/11/2
صفحه قبل
صفحه بعد