Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام


این جشنها برای من آقا نمی شود
شب با چراغ عاریه فردا نمی شود

خورشیدی و نگاه مرا می کنی سفید
می خواستم ببینمت اما نمی شود

شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمی شود

یوسف! به شهر بی هنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمی شود

اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما ما نمی شود

آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی شود

تاچند فرسخی خودم ایستاده ام
تامرز یأس، تا به عدم، تا نمی شود

می پرسم ازخودم غزلی گفته ای ولی
با این همه ردیف، چرا با نمی شود؟!


رضا جعفری


1394/1/1
صفحه قبل صفحه بعد