عمری به گریه خواندم از سوز دل خدا را
شاید دمی ببینم آن روی دلربا را
از اصل خویش دوری بیگانه ای و کوری
ای دیده گر نبینی دلدار آشنا را
دوران زندگانی تا مرگ انتها یافت
دردا دمی ندیدیم آن حسن ابتدا را
ماهی که بر جمالش تاب نگاه ما نیست
آیا شود نوازد با یک نگاه ما را
رفتار ما گدایی قانون او کرامت
آری کرامت او سلطان کند گدا را
بالله که یار آید چون ماه رخ گشاید
ای طالبان دلدار دیدارتان گوارا
ای بی تو اوفتاده در کار ما گره ها
از آستین برون آر دست گره گشا را
تا چند راس جدت بر نوک نی درخشد
از دست نیزه داران بر گیر نیزه ها را
باز آ که دوستانت از اشک دیده عمری
پیوسته آب دادند گلهای کربلا را
سازگار
1388/12/16
صفحه قبل
صفحه بعد