Back Home

اشعار محمل

اشعار قاسم بن الحسن


قاسم آن نو باوه باغ حسن
گوهر شاداب دریاى محن

شیر مست جام لبریز بلا
تازه داماد شهید کربلا

چارده ساله جوان نونهال
برده ماه چارده شب را بسال

قامتش شمشاد باغستان عشق
روش مرآت نگارستان عشق

در حیا فرزانه فرزند حسن
در شجاعت حیدرلشگر شکن

با زبان لابه نزد شاه شد
خواستارم عزم قربانگاه شد

گفت شه کاى رشک بستان ارم
رو تودر باغ جوانى خوش به چم

همچو سرو ازباغ غم آزاد باش
شاد زى و شاد بال و شاد باش

مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام
این بیابان سر به سر بنداست ودام

الله‏اى آهوى مشگین تتار
تیر بارانست دشت و کوهسار

بوى خون میآید از دامان دشت
نیست کس را زان امیدباز گشت

چون تو را من دور دارم از کنار
اى مرا تو از برادر یادگار

کى روا باشد که این رعنا نهال
گردد از سم ستوران پایمال

کى روا باشد که این روى چو ورد
غلطد اندر خون به میدان نبرد

گفت قاسم کاى خدیو مستطاب
اى تو ملک عشق را مالک رقاب

گرچه خود من کودک نورسته ام
لیک دست ازکامرانى شسته ام

من به مهد عاشقى پرورده ‏ام
خون به جاى شیر مادر خورده‏ ام

کرده در روز ولادت کام من
باز، با شهد شهادت مام من

گرچه در دور جوانى کام‏ها است
کام من رفتن بکام اژدها است

کام عاشق غرقه در خون گشتن است
سر به خاک کوى جانان هشتن است

ننک باشد در طریق بندگى
بر غلامان بى شهنشه زندگى

زندگى را بى تو بر سرخاک باد
کامرانى را جگر صد چاک باد

لابه‏هاى آن قتیل تیر عشق
مینشد پذرفته نزد پیر عشق

بازگشت آن نو گل باغ رسول
ازحضور شاه نومید و ملول

شد به سوى خیمه آن گلگون عذار
از دونرگس بر شقایق ژاله بار

چون نگردد گفت سیر از زندگى
آن که نپسندد شهش بر بندگى


نیر تبریزی
89/9/20
صفحه قبل صفحه بعد