Back Home

اشعار محمل

اشعار قاسم بن الحسن


اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد
دلت هوای دگر غیر روی باب ندارد

تو آن نه ای که جواب عموی خویش نگویی
لبت ز بی رمقی، نیروی جواب ندارد

نمی رسید اگر بر رکاب، پای تو، جا داشت
که چشم قابل پای تو را رکاب ندارد

دو نرگس تو بخوابند و مادر تو نداند
که بخت او، سر برخواستن ز خواب ندارد

اگر شده تن تو، پایمال اسب چه باکت؟
که غم ز بوته ی آتش، طلای ناب ندارد

ولی بگوی به گلچین، تلاش بیهُده داری
گلی که آب نخورده، دگر گلاب ندارد


ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه ی زمزم
تو پا مَسای، عمو دسترس به آب ندارد

علی انسانی
دل سنگ آب شد، ص 298

89/9/20
صفحه قبل صفحه بعد