کوری چشم عدو قاسم رعنا دارم
یادگاری زحسن آن در یکتا دارم
او که از کودکی از دامن من دور نشد
من هم او را چو پر دوست، چو بابا دارم
بارها گفته به عمه سخنی با نجوا
که عمو را به خدا دوست چو بابا دارم
بسکه این گل حسنی خوی و مرام است انگار
حسن دیگری از گلشن زهرا دارم
قمر ال بنی هاشم اگر عباس است
ماه نو قاسم و من، دیده به او وا دارم
نمک احمد و زیبایی یوسُف هر دو
در رخ قاسم نوباوه به یک جا دارم
سخنی هست نهان در دل این مدح و ثنا
این که اصرار بر این نکته در این جا دارم
این همه حسن و ملاحت به قد و قامت او
این همه شرط بلاغت که من امضا دارم
ساعتی بعد دگر زیر سم اسبان است
آن زمان است که من ناله و آوا دارم
گرگها هر طرف او را بِکشند و بُکشند
این چنین دسته گلی در کف اعدا دارم
خوف از کشته و پرپر شدن قاسم نیست
شرم از چهره ی باباش، به فردا دارم
89/9/20
صفحه قبل
صفحه بعد