Back Home

اشعار محمل

اشعار قاسم بن الحسن


این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است
این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است

اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم
پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است


خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز
اشک در دیده و خون جگرش در دهن است

زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟
اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟


کاش یک بار دگر اسم عمو را می برد
حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است

اشک می ریزم و با دیده ی خود می نگرم
که گلم دستخوش باد خزان در چمن است

سیزده ساله ی من، ماه شب چاردهم
از چه دور بدنت این همه شمشیرزن است

بر تن پاک تو ای حجله نشین یم خون
پیرهن جامه ی خونین شده، خلعت کفن است

بزم دامادی تو دامن صحرای بلاست
خونِ رخساره حنا، شاخه ی گل زخم تن است

میثم آتش به شرار جگرت ریخته اند
آه جانسوز تو سوز دل هر مرد و زن است


غلام رضا سازگار


1389/9/20
صفحه قبل صفحه بعد