Back Home

اشعار محمل

اشعار قاسم بن الحسن


جان سپر، شمشیر آه دل، زره پیراهنم
دل شکسته، کام تشنه، اشک دامن دامنم

آن که گرید بر غریبی امامش، زیر تیغ
و آن که در امواج خون، بر مرگ می خندد منم

من که خود سینه سپر کردم به استقبال تیر
احتیاجی نیست بر تیغ و کلاه و جوشنم

آبْ تیغم در گلو، شیرینی کامم عطش
زخم روی زخم، تنها مرهم زخم تنم

ای پدر بر دیده من پای بگذار و ببین
وقت جاندادن بود دست عمو بر گردنم

گاه گریم بر حسین و گاه سوزم از عطش
در میان آب و آتش همچو شمع روشنم

از همان روزی که پا بگذاشتم در این جهان
منتظر بودم که سر در مقدم یار افکنم

ای عمو جان! من که عمری در کنارت بوده ام
حال بنگر بی کس و تنها کنار دشمنم

گرچه «میثم» کم بود از خار راهی پیش ما
فیض بخش او ز عطر خویش در این گلشنم


غلامرضا سازگار
1390/9/3
صفحه قبل صفحه بعد