ای گل چنان نسیم مرو از برابرم
لختی برابرم بخرام ای صنوبرم
دارد کتاب زندگی ات سیزده ورق
خواندم نوشته است ورق های آخرم
با آب آب خویش مرا آب کرده ای
جز اشک دیده ام ز کجا آب آورم
خواهد رکاب، پای تو بر چشم خود، دریغ!
پایت نمی رسد به رکاب ای دلاورم
با لعل خشک، بوسه به دستم زنی و من
می بوسمت به جای لبان برادرم
چون زودتر رسی ز عمو در کنار او
یک بوسة دگر دَهَمت بهر اکبرم
بردار لب ز دست عمو، سوخت دست من
باشم چنان سِپَند، مَنِه روی مِجمَرم
علی انسانی
دل سنگ آب شد، ص 299
1390/9/3
صفحه قبل
صفحه بعد