Back Home

اشعار محمل

اشعار قاسم بن الحسن


بازم از واقعه دشت بلا یاد آمد
خرمن صبر و ثباتم همه بر باد آمد

در شگفتم ز چه درهم نشد اجزای وجود
ز آن همه ضعف که بر علت ایجاد آمد

آه از آن دم که شه دین به هزاران تشویش
بر سر قاسم ناشاد به امداد آمد

دید که آغشته تنش چون گُل سیراب به خون
آهش از آتش اندوه ز بنیاد آمد

گه به زانو سر حسرت که مر این صید ضعیف
به چه جرمی هدف ناوک صیاد آمد

گه به دندان لب حیرت که گه جلوه گری
چشم زخمی که بر این حُسن خداداد آمد

پس چو جان پیکرش از لطف در آغوش کشید
رو به سوی حَرَم آورد و به فریاد آمد

«نیّر» از خاک در شاه مکش روی نیاز
کان که شد حلقه به گوش درش آزاد آمد


حجت الاسلام نیّر تبریزی
1390/9/3
صفحه قبل صفحه بعد