Back Home

اشعار محمل

اشعار قاسم بن الحسن


ای عسلت از دم شمشیرها
خنده زده زخم تو بر تیرها

زخم بدن توشه، خطر زاد تو
روز شهادت شب میلاد تو

دسته گل حجله ی تو سنگ ها
گشته تنت دستخوش چنگ ها

مرگ، عروسی که هم آغوش توست
نیشِ سرِ تیرِ بلا نوش توست

ای زرهت پیرهن نازکت
بال در آورده تن از ناوکت

نرگس من نرگس خود باز کن
جان عمو کم به عمو ناز کن

دیده به تبخال لبت دوختم
سوختم و سوختم و سوختم

تشنه ام از اشک خود آبم بده
با دو لب تشنه جوابم بده

حیف که من تاب ندادم به تو
سوختم و آب ندادم به تو

دفتر عمر تو که شیرازه شد
داغ علی اکبر من تازه شد

باده زصهبای اجل خورده ای
از دم شمشیر عسل خورده ای


تشنه به دیدار اجل می روی
قاسم من ماه عسل می روی

یا به جنان با علی مرتضی
فاطمه کرده است تو را پاگشا

خلعت خود کرده کفن می روی
بال زنان سوی حسن می روی

نیست روا با همه سوز درون
نیزه سر از سینه ات آرد برون


حیف که اوصاف تو نشناختند
اسب به گلگون بدنت تاختند

در حق ما ظلم و ستم کسب شد
مرهم زخم تو سُمِ اسب شد


1390/9/10
صفحه قبل صفحه بعد