چون گلِ باغ حسن از خیمه گاه آمد برون
از میان ابر گفتی، قرص ماه آمد برون
آسمان پنداشت، ماهش را دگر مانند نیست
چهرة قاسم چو دید، از اشتباه آمد برون
سیزده ساله جوانی همچو ماه چارده
از حرم با صد جلال و عز و جاه آمد برون
تا ببیند وقت رفتن، روی ماهش را تمام
همچو خورشید از درون خیمه، شاه آمد برون
زینب افسرده، بهر دیدن خورشید و ماه
از حرم با ناله و فریاد و آه آمد برون
سوی میدان تاخت قاسم، چون صدای العطش
از خیام کودکان بی پناه آمد برون
از پی نوشیدن جام شهادت، آن یتیم
چون در خونین ز دریای سیاه آمد برون
هر که بوسید از ارادت، آستانش را رسا
رفت آنجا با گناه و بی گناه آمد برون
قاسم رسا
1389/9/11
صفحه قبل
صفحه بعد