در سرخی غروب، نشسته سپیده ات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده ات
آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای ناله های بریده بریده ات
در بین این غبار، به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده ات
خون گریه میکنند چرا نعل اسبها؟
سخت است، روضه ی تنِ در خون تپیده ات
بر بیتبیت پیکر تو خیره مانده ام
آه! ای غزل! چگونه ببینم قصیده ات؟
«اَحلی مِن العسل» ز لبان تو میچکد
ای گل! زبانزد است، بیان عقیده ات
باید که میشکفت گلِ زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن، آفریده ات
سیّد محمدجواد شرافت
1391/8/17
صفحه قبل
صفحه بعد