Back Home

اشعار محمل

اشعار قاسم بن الحسن


آمد از خیمه برون٬ ۱۳ ساله یلی٬ روی دوشش سپری٬ تیغ آویخته بر، کمری بسته به جنگ٬ با همه سادگی ٬ سر که آورد فرود٬ پیش پای قدم لطف عمو٬ به چه افتادگی٬ به زمین لرزه فتاده است از این هیبت و استادگی٬ دست بر قبضه تیغ ٬دست دیگر ز ادب به روی سینه گذاشت٬ نامه ای داد به دستان عمو٬ که ببین جان عمو، اذن میدان داده ٬به تو فرمان داده٬ دست خط پدرم ٬اشک از دیده خورشید سرازیر شده ٬که عمویت به همین نامه زمین گیر شده ٬من اگر می گویم تو به میدان نروی٬ آخر ای ماه جبین٬ تو امانت هستی٬ نامه ای آوردی٬ باز دستم بستی

گفت با خواهر خود٬ که بپوشان رخ ماه٬ که عزیز حسنم ٬نخورد چشم از این خیل سپاه٬ ماه منشق شده ای ٬ آمد از خیل سپاه کم ارباب برون ٬شورشی افتاده به سپاه کافر٬ از چه پوشیده شده صورت قرص قمر ٬کیست این ماه پسر٬ کیست این شیرجگر ٬نعره ای زد که منم برق شمشیر خدا ٬پسر شیر خدا ٬پسر قبله ی نور ٬پسر کعبه ی طور ٬و مبارز طلبید٬ و چنان تیغ کشید٬ و به دور سر خود چرخانید٬ که از آن سرعت دست ٬هیچکس تیغ ندید٬ لحظاتی نگذشت ٬که به تیغ علوی ٬پسر پور علی ٬که یلان روی زمین افتادند٬ دست پرورده ی عباس علی ٬ زد به قلب لشگر٬ و صدا زد به تمام نفسش یا حیدر ...

لرزه در خیل سپاه٬ آذرخشی زده در اهل گناه٬ بست بر دشمن راه ٬پشت سر آل الله ٬نفس ثارالله ٬دم لا حول و لا قوة الا بالله٬ دید دشمن که حریف پسر فاطمه نیست ٬به جز از نامردی، جنگ را خاتمه نیست ٬ دور او حلقه زدند٬ همگی دست به سنگ٬ آسمان ابر پر از سنگ شده ٬سیل خون جاری شد ز رخ ماه جبین ٬ تیغ افتاد ز دست٬ ماه افتاد زمین٬ تیرها از یک سو ٬نیزه ها از سویی٬ سنگها از یک سو ٬ تیغ ها از سویی ٬ هر که از راه رسید پنجه بر ماه کشید ٬ ناکسی گفت : دگر، از نفس افتاد ٬ نعل ها سرخ شدند ... عمو از راه رسید ...


1389/9/11
صفحه قبل صفحه بعد