Back Home

اشعار محمل

اشعار قاسم بن الحسن


شیری از بیشه روان جانب میدان شده بود
به سوی معرکه میرفت و رجزخوان شده بود

کفنی را به تنش کرده عموجان حرم
میچکد از لب او نام کریمان حرم

از عبایی که به تن کرده زهل میریزد
زیر پایش ز لبش شهد عسل میریزد

گره ای کور زده طاق دو ابرویش را
عمه اش شانه زده طره گیسویش را

خوبی نسل علی ها به پسر داشتن است
به هنر داشتن است و به جگر داشتن است

این هم از نسل علی صف شکن خناس است
خوبی این پسر این است که با عباس است

رفت میدان و رجز خواند و تماشایی شد
ضربه هایش به سر و دست چه مولایی شد

تیغ دور سر او چرخ زد و جولان کرد
پدری را ز غم مرگ پسر گریان کرد

پسر دوم ازرق که به میدان تن داد
همه دیدند چگونه سرش از تن افتاد

یک نفر گفت که این ضربه حیدر باشد
یک نفر گفت که عباس دلاور باشد

دیگری گفت که این مرد غیور جمل است
دیگری گفت که این لشگر ما را اجل است

دیگری گفت به والله حسن آمده است
زرهی نیست، کفن کرده به تن آمده است

ناگهان بند نقاب از قد رعنا که گرفت
دشت را در نظر غیرت زهرا که گرفت

هو زد و با رجزی گفت انابن الحسنم
من اویس قرنم، شهر مدینه وطنم

پسر فاطمه عم من و مولای من است
پدرم نیست ولی اوست که بابای من است

من به ناموس خدا چون پدرم حساسم
غیرت اللهم و بر اهل حرم حساسم

میزنم گردنتان را به دم شمشیرم
انتقام علی و فاطمه را میگیرم

در همین فاصله گفتند که نیرنگ زنیم
این هم از نسل کریم است به او سنگ زنیم

آنقدر سنگ به او خورد که از زین افتاد
در حرم مادرش از ماتم قاسم جان داد

رضا باقریان


1398/6/14
صفحه قبل صفحه بعد