Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام


ای پسر اول شیر خدا
ای به حسین‌بن‌علی مقتدا

کل محمّد! و تمام علی!
بر قد و بالات سلام علی

تمام ‌قد، آینه ی کبریا
مدال دوش خاتم‌الانبیا

تجسم جمال سرّ و علن!
کریم آل فاطمه یا حسن!

چشم خدا محو تماشای تو
ارض و سما غرق تجلای تو

طلعت زیبات حسن در حسن
بلکه سراپات حسن در حسن

روی تو تفسیر تبارک شده
ماه صیام از تو مبارک شده

ماه خدا عاشق شب‌های تو
روزه گشوده است ز لب‌های تو

مدح تو شد زینت لوح و قلم
بین امامان به کرامت علم

مظهر حُسن ذوالجلالی حَسن
چارده آیینه جمالی حسن

ماهِ سر شانه ی پیغمبری
مصحف روی سینه ی حیدری

مدح تو وحی خالق سرمد است
خواندن آن به عهده ی احمد است

جود و کرم هماره پا بست توست
دست کرامتِ خدا دست توست

دانش کل، قطره ای از علم تو
خصم، خجالت‌زده ی حلم تو

سلام بر دست یداللّهی‌ات
به ذوالفقار اسداللّهی‌ات

خلق و مرامت همه پیغمبری
بازوی خیبر شکنت حیدری

سکوت تو رمز پیام حسین
صلح تو منشور قیام حسین

از طرف داور جان‌آفرین
بر تو و استقامتت آفرین

صبر تو سنگی شد و آمد فرود
بر سر خصم ای به سکوتت درود

سلام بر تیغ شرربار تو
جنگ جمل شاهد پیکار تو

دست تو دست علی مرتضاست
اشاره ی چشم تو خیبرگشاست

چو ذوالفقار از کمر برآری
کم از علی مرتضا نداری

تو در شجاعت پدری یا حسن
او حسن و تو حیدری یا حسن

تو و علی دو بازوی خدایید
همدم و هم‌سنگر و هم صدایید

علی تو، زهرا تو، پیمبر تویی
وارث ذوالفقار حیدر تویی

فاتح پیکار جمل کیست؟ تو!
حیدر کرار جمل کیست؟ تو!

فتنه چو با تیغ تو شد رو به رو
خورد زمین با شتر سرخ‌مو

طریق فتح را تو طی کرده ای
ناقه ی فتنه را تو هی کرده ای

عجب ندارم ای علی را سلیل
تیغ به دست تو دهد جبرییل

روا بود به وصف تو یا حسن
ندای (لافتی الا حسن)

ای که بقیع دل ما قبر توست
شجاعت برتر تو صبر توست

تو پسر اَصبر صابرینی
تو آسمان وحی در زمینی

تو شهریار دست‌ بسته دیدی
تو گوشواره ی شکسته دیدی

تو وارث غریبی حیدری
تو شاهد شهادت مادری

تو شاهد قتل برادر شدی
به کودکی عصای مادر شدی

ای دل شب نهان ز چشم همه
مُشیّع جنازه ی فاطمه!

با چه گنه حق تو غصب کردند؟
خصم تو را جای تو نصب کردند

ای همه شب خون جگر قوت تو
تیر کجا و تن و تابوت تو

ای به تو دائم شده آزارها
جور زمان کشته تو را بارها

بعد نبی دست عدو باز شد
قتل تو از کودکی آغاز شد

هر شب و هر روز چه شد با دلت؟
بعد همه یار تو شد قاتلت

به گریه ی زینب کبرا قسم
به چادر خاکی زهرا قسم

بار دگر هم کرم آغاز کن
در به روی «میثم» خود باز کن


غلامرضا سازگار


1392/4/28
صفحه قبل صفحه بعد